یه بار داشتیم از مدرسه بر میگشتیم و من و دوستم روی پله های اتوبوس نشسته بودیم ( بماند که هر کی ما رو دید بهمون گفت اونجا چیکار میکنیم )
وسطای راه یه شیخی رو دیدیم که داشت تو پیاده رو راه می رفت. درجا آقای تیموری صدام زد : صبااااا؟؟
- بله آقای تیموری؟؟
- شیخو دیدی؟؟
- بله. میخواستم بهش بگم تقبل الله که شما صدام کردین
و این جا بود که تلاش های آقای تیموری شروع شد:
- توقلا....تقلبلا....تلقا....
- نه آقای تیموری تقبل الله
- تقبلا
- نه تبقل الله
و صدای هماهنگ بچه ها: تبقل الله؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
- اه ه ه لال شدم تقبل الله
- تقبل الله
- آفرین درس شد دست بزنیننننننن
نظرات شما عزیزان:

ای من بخندم
خخخخ
پاسخ: ووووووووی از فکرشم سیخ ب تنم مو میشه