من و راننده ی اتوبوس (آقای تیموری)

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

همه ی مطالبو ببینیاااا

یه بار داشتیم از مدرسه بر میگشتیم و من و دوستم روی پله های اتوبوس نشسته بودیم ( بماند که هر کی ما رو دید بهمون گفت اونجا چیکار میکنیم )

وسطای راه یه شیخی رو دیدیم که داشت تو پیاده رو راه می رفت. درجا آقای تیموری صدام زد : صبااااا؟؟

- بله آقای تیموری؟؟

- شیخو دیدی؟؟

- بله. میخواستم بهش بگم تقبل الله که شما صدام کردین

و این جا بود که تلاش های آقای تیموری شروع شد:

- توقلا....تقلبلا....تلقا....

- نه آقای تیموری تقبل الله

- تقبلا

- نه تبقل الله

و صدای هماهنگ بچه ها: تبقل الله؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

- اه ه ه لال شدم تقبل الله

- تقبل الله 

- آفرین درس شد دست بزنیننننننن



نظرات شما عزیزان:

هانی
ساعت16:22---15 دی 1395
ای من حال می کنم این پژمان جون (نوه ی تیموری) اینا رو ببینه هاااا
ای من بخندم
خخخخ
پاسخ: ووووووووی از فکرشم سیخ ب تنم مو میشه


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : چهار شنبه 8 دی 1395 | 11:50 | نویسنده : ♚♔♚ Sαßα ♚♔♚ |

بقیه رو هم ببین دیگهههه کلی زحمت کشیدمااا
.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • بالشت
  • سوء زن
  • خنجر
  • گارفیلد